مدح و شهادت امام رضا علیهالسلام
خادمت پشت در قصر خبر می خواهد از شب مبهم این فـتنه خبر می خواهد کاش آن خوشه مسموم زبانش میگفت: لب شیرین تو انگور مگر می خواهد؟ تو عبا روی سرت میکشی و پا به زمین رفتنت تا به در خــانه هنر می خواهد ای جگرگوشه که درحجرۀ غم تنهایی زهر از جان تو انگار جگر می خواهد دل تو سوخته از درد به خود می پـیچی لب خـشـکـیـده تو دیـده تـر می خواهد خوب شد اینکه جوادت به کـنارت آمد پــدرِ از نفس افـتــاده پـسر می خواهد لحـظـۀ رفـتن خـود در نظـرت می آمد روضه مرد غریبی که نفر می خواهد یـاد آن حـرف تو با ابن شـبـیب افـتادم یاد آن دشنه که از جدّ تو سر می خواهد |